بانك مقالات و دانستني ها
در مکتب شیعه شخصیت و زیارت امام حسین علیه السلام از موقعیت ویژه ای برخوردار است و روایات بسیاری در مورد ایشان ذکر شده است. در این مطلب چهل حدیث از اهل بیت علیهم السلام در مورد امام حسین علیه السلام می آوریم تا معرفت خود را نسبت به این بزرگوار هر چه بیشتر نماییم. عن النبى (ص) قال: … و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة. پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در ضمن حدیث بلندى میفرماید: کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعهها است والحق که کربلا از بساط هاى بهشت است. قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان. پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مىشود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنان که خدا یاران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد قال على علیه السلام: هذا… مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم. حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمىرسند . قال على علیه السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب. امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند. قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة. امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مىدرخشد و ندا مىدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس . امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است. قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى… امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید. قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج. امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند. قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج. امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشتهاى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مىخواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند. قال ابوعبدالله علیه السلام: موضع قبرالحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة. امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است. قال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل ان یتخذ مکة حرماً امام صادق (ع) فرمود: به راستى که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آن که مکه را حرم قرار دهد. شایان ذکر است منظور از این روایت درعالم بالا می باشد که قبل از مکه، کربلا حرم امن الهی قرار گرف قال الصادق علیه السلام: زوروا کربلا ولا تقطعوه فان خیر أولاد الانبیاء ضمنته… امام صادق (ع) فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است. قال الصادق علیه السلام: « شاطىء الوادى الایمن» الذى ذکره الله فى القرآن،( قصص/۳۰) هو الفرات و« البقعة المبارکة» هى کربلا. امام صادق (ع) فرمود: آن « ساحل وادى ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و « بارگاه با برکت» نیز کربلا است. قال الامام باقرعلیه السلام: لو یعلم الناس ما فى زیارة قبرالحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقاً. امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مىمردند. قال ابوجعفرعلیه السلام: زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبرالحسین بن على علیهما السلام تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلى الله علیه و آله. امام باقر علیه السلام فرمودند: زیارت قبر رسول خدا (ص) و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولى که همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود. عن حمران قال: زرت قبرالحسین علیه السلام فلما قدمت جاء نى ابو جعفر محمد بن على علیه السلام … فقال علیه السلام ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد (ص) یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه. حمران مىگوید هنگامى که از سفر زیارت امام حسین (ع) برگشتم، امام باقرعلیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: اى حمران! به تو مژده مىدهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر(ص) باشد، از گناهانش بیرون مىآید مانند روزى که مادرش او را زاده است. عن ابى جعفر و ابى عبدالله علیهماالسلام یقولان: من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم. از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل شده که فرمودند: هر کس که مىخواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم – امام حسین- را ترک نکند. قال الامام الصادق علیه السلام: زوروا قبرالحسین علیه السلام ولا تجفوه فانه سید شباب أهل الجنة من الخلق و سید شباب الشهداء. امام صادق (ع) فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید، چرا که او سید جوانان بهشت از مردم و سالار جوانان شهید است. قال ابوعبدالله علیه السلام: زیارة قبرالحسین بن على علیهماالسلام من أفضل ما یکون من الأعمال.(۱۹) امام صادق (ع) فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که مىتواند انجام یابد. قال الامام الصادق علیه السلام: من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوارالحسین بن على علیهماالسلام امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفرههاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین علیه السلام باشد.
بعد از شهادت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، چه اتفاقاتي در عالم رخ داد؟
شيعيان ، اعتقاد دارند که نصب امام و جانشين پيامبر به دست خداوند است و مردم اجازه دخالت در انتخاب امام ندارند ؛ همان طوري كه انتخاب پيامبر به دست خداوند است و مردم حق انتخاب نبي را ندارند . در قرآن كريم آيات بسياري وجود دارد كه اين مطلب را ثابت ميكند . خداوند كريم در باره امامت حضرت ابراهيم عليه السلام ميفرمايد : إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما . البقره / 124 . من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم ! و نيز ميفرمايد : وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كلاًُّ جَعَلْنَا نَبِيًّا . مريم / 49 . ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و هر يك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم ! طبق اين آيه ، جعل امامت حضرت ابراهيم به دست خدا بوده است ؛ همان طوري كه جعل نبوت او به دست خدا بود ؛ اما هيچ آيه در قرآن وجود ندارد كه انتخاب نبي و امام را به دست مردم سپرده باشد . و نيز شيعيان اعتقاد دارند همان طوري که پيامبران الهي براي اثبات نبوت و رسالت نياز به ارائه معجزه و کرامات خارق العاده داشتند ، اوصياء و جانشينان آنان نيز بايد براي اثبات امامت خويش از كرامت و معجزه استفاده مي كردند و گرنه سخن آنان پذيرفته نشده و قابل تصديق نيست . و ائمه اهل بيت عليهم السلام ، هر کدام داراي معجزات و کراماتي بوده اند که افراد با ديدن آن ها از ائمه ، سخن آنان را پذيرفته و به امامت آنان تن مي دادند . حضرت سيد الشهداء عليه السلام امام سوم شيعيان ، داراي معجزات و كرامات زيادي در زمان حياتشان و حتي بعد از شهادتش بوده که اين معجزات ثابت مي کند ، آن بزرگوار ، امام بر حق و منصوب از جانب خداوند و جانشين شايسته بعد از برادرش امام حسن عليه السلام است ؛ زيرا محال است خداوند اين معجزات و کرامات را به دست نا اهلان و مدعيان دروغين ولايت الهي بسپارد و نعوذ بالله با در اختيار قرار دادن اين معجزات به دست آن ها زمينه هاي گمراهي مردم را مهيا سازد . ما در اين مختصر ، سعي مي کنيم به معجزاتي از امام حسين بپردازيم که بعد از شهادت آن حضرت در عالم اتفاق افتاده است ، معجزات منحصر به فردي که عقل هر عاقلي را مبهوت کرده مي کند . بي ترديد ، هر يک از اين معجزات براي روشن شدن حقيقت براي حق پرستان و کساني که به دنبال هدايت الهي هستند کفايت مي کند ؛ البته به شرطي که تعصب هاي جاهلي را کنار گذاشته شده و فقط با چشم دل به اين معجزات نگريسته شود . و از آن جايي که شيعيان و پيراوان اهل بيت عليهم السلام به امامت حسين بن علي عليهما السلام و معجزات و کرامات آن بزرگوار يقين دارند و از جانب ديگر ، طرف ما کساني هستند که نمي خواهند ولايت فرزند رسول خدا را بپذيرند و به جاي پيروي از ثقلين ، دنبال رو دشمنان اهل بيت هستند ، ما سعي مي کنيم اين معجزات و کرامات را فقط از معتبرترين کتاب ها و از قول برترين عالمان و دانشمندان آن ها نقل و ثابت کنيم تا حجت و برهان بر همه حقيقت جويان تمام شده و راه انکاري باقي نماند . برخورد ستارگان آسمان با يکديگر :
عن عيسى بن الحارث الكندي ، قال : لما قتل الحسين مكثنا سبعة أيام إذا صلينا فنظرنا إلى الشمس على أطراف الحيطان كأنها الملاحف المعصفرة ، ونظرنا إلى الكواكب يضرب بعضها بعضا . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 – 433 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 . عيسى بن حارث كندى مي گويد : هنگامي حسين بن على (عليه السلام) را شهيد كردند ، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را مي خوانديم مي ديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانه ها مي تابيد به قدري قرمز بود که گويا چادر هاي سرخ است که بر آن کشيده اند ، و مي ديديم که برخي از ستارگان همديگر را مي زدند (با يکديگر برخورد مي کردند) . آسمان خون گريه کرد :
عَنْ نَضْرَةَ الْأَزْدِيَّةِ قَالَتْ : لَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن علي (عليهما السلام) مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً فَأَصْبَحْتُ وَ كُلُّ شَيْءٍ لَنَا مَلْآنُ دَما . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 ، 313 و الثقات ، ابن حبان ، ج 5 ، ص 487 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 – 228 . نضره ازديه گويد : هنگامى كه حسين بن علي (عليهما السّلام) شهيد شدند ، آسمان خون باريد و ما همچنان مي ديديم كه تمام اشياء و اسباب ما مملو از خون است . جعفر بن سليمان قال حدثني خالتي أم سالم قالت لما قتل الحسين بن علي مطرنا مطرا كالدم على البيوت والجدر قال وبلغني أنه كان بخراسان والشام والكوفة . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 – 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 – 229 . جعفر بن سليمان ، روايت كرده كه خالهام ، ام سالم ، گفت : هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، باراني همانند خون بر ديوارها و خانه ها مي باريد . و گفت : به من خبر داند که همين باران خون ، در خراسان ، شام و كوفه نيز باريده است . اشک ريختن آسمان :
عن ابن سيرين قال لم تبك السماء على أحد بعد يحيى بن زكريا إلا على الحسين بن علي . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 225 – 226 . ابن سيرين گفت : آسمان براي هيچ کسي جز يحيي بن زکريا و حسين بن علي (عليهم السلام) گريه نکرده است . تاريک شدن دنيا :
حدثنا خلف بن خليفة ، عن أبيه ، قال : لما قتل الحسين اسودت السماء ، وظهرت الكواكب نهارا حتى رأيت الجوزاء عند العصر وسقط التراب الأحمر . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 431 – 432 و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 . خلف بن خليفه از پدرش نقل مي کند که گفت : زماني که امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، آن قدر آسمان تاريک شد که هنگام ظهر ستاره هاي آسمان ظاهر شدند ؛ تا جائي که ستاره جوزا در عصر ديده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ريخت . وقال : وقال علي بن مسهر ، عن جدته : لما قتل الحسين كنت جارية شابة ، فمكثت السماء بضعة أيام بلياليهن كأنها علقة . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 . علي بن مسهر از جده اش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود . سرخ شدن آسمان :
وقال علي بن محمد المدائني ، عن علي بن مدرك ، عن جده الأسود بن قيس : احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسين بستة أشهر ، نرى ذلك في آفاق السماء كأنها الدم . قال : فحدثت بذلك شريكا ، فقال لي : ما أنت من الأسود ؟ ، قلت : هو جدي أبو أمي قال : أم والله إن كان لصدوق الحديث ، عظيم الأمانة ، مكرما للضيف . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 . علي بن مدرك از پدر بزرگش اسود بن قيس نقل مي كند كه گفت : پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده مي كرديم ، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد : چه نسبتي با اسود داري ؟ گفت : او جد مادري من است گفت : به خدا سوگند كه او راستگو وامانتداري بزرگ وميهمان نواز بود . وقال عباس بن محمد الدوري ، عن يحيى بن معين : حدثنا جرير ، عن يزيد بن أبي زياد ، قال : قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة ، وصار الورس الذي كان في عسكرهم رمادا واحمرت آفاق السماء ونحروا ناقة في عسكرهم فكانوا يرون في لحمها النيران . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230. يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد شتري را لشكريان ذبح كردند آتش از گوشتش زبانه مي كشيد . عن هشام عن محمد قال تعلم هذه الحمرة في الأفق مم هو فقال من يوم قتل الحسين بن علي . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 . هشام از محمد نقل مي كند كه گفت : مي داني سرخي افق از چه زماني بوده ؟ از روزي كه حسين بن علي به شهادت رسيد اين سرخي در افق ديده شد . ديوار دار الإماره خون گريه کرد :
حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون قال : سمعت مروان مولى هند بنت المهلب ، قال : حدثني بواب عبيد الله بن زياد أنه لما جئ برأس الحسين فوضع بين يديه ، رأيت حيطان دار الامارة تسايل دما . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 . هنگامى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را در برابر ابن زياد نهادند ، ديدم كه از ديوارهاى دارالاماره خون جارى مىگشت . گرفتن خورشيد :
عَن أَبُو قَبِيلٍ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) كُسِفَتِ الشَّمْسُ كَسْفَةً بَدَتِ الْكَوَاكِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا هِي . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 و تلخيص الحبير ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 84 و السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 3 ، ص 337 . هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و آن قدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستارههاى آسمان ظاهر گرديدند . از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است ! جاري شدن خون تازه از زير سنگ ها :
( وقال ) يعقوب بن سفيان ثنا سليمان ابن حرب ثنا حماد بن زيد عن معمر قال َ أَوَّلُ مَا عُرِفَ الزُّهْرِيُّ تَكَلَّمَ فِي مَجْلِسِ الْوَلِيدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ فَقَالَ الْوَلِيدُ أَيُّكُمْ يَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ الزُّهْرِيُّ بَلَغَنِي أَنَّهُ لَمْ يُقْلَبْ حجرا إِلَّا وَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيط . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 314 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 . ابو بكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد سنگهاى بيت المقدس در روز كشته شدن حسين بن على چه حالتى به خود گرفتند ، زهرى گفت : به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر مي داشتند در زير او خون تازه مي ديدند . عَنْ أُمِّ حَيَّانَ قَالَتْ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ أَظْلَمَتْ عَلَيْنَا ثَلَاثاً وَ لَمْ يَمَسَّ أَحَدٌ مِنْ زَعْفَرَانِهِمْ شَيْئاً فَجَعَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ إِلَّا احْتَرَقَ وَ لَمْ يُقَلَّبْ حَجَرٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا أَصْيب تَحْتَهُ دَماً عَبِيطا تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 و ... از ام حيان نقل است كه گفت : روز شهادت حسين اسمان سه شبانه روز تاريك شد وهر كس دست به زعفران مي زد دستش مي سوخت و زير هر سنگي در بيت المقدس خون ديده مي شد . محمد بن عمر بن علي عن أبيه قال أرسل عبد الملك إلى ابن رأس الجالوت فقال هل كان في قتل الحسين علامة قال ابن رأس الجالوت ما كشف يومئذ حجر إلا وجد تحته دم عبيط . تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 – 230 . عبد الملك شخصي را نزد پسر راس الجالوت فرستاد تا از وي بپرسد كه آيا نشانه اي از كشته شدن حسين درعالم ديده شده است يا نه ، او در پاسخ گفت : هيچ سنگي از زمين بر داشته نشد مگر اينكه خون تازه ديده مي شد . خاکستر شدن گياه ورس (اسپرک) :
( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا يزيد بن أبي زياد قال قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة وصار الورس الذي في عسكرهم رمادا . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 . يزيد بن ابي زياد مي گويد : من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد . ( وقال ) الحميدي عن أبن عيينة عن جدته أم أبيه قالت لقد رأيت الورس عاد رمادا ولقد رأيت اللحم كأن فيه النار حين قتل الحسين . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 . ابن عيينه از مادر بزرگ پدري اش نقل مي كند كه گفت : هنگام شهادت حسين گياه ورس را ديدم كه تبديل به خاكستر شد و در گوشتها آتش مي ديدم . وقال محمد بن المنذر البغدادي ، عن سفيان بن عيينة : حدثتني جدتي أم عيينة : أن حمالا كان يحمل ورسا فهوى قتل الحسين ، فصار ورسه رمادا . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 . ام عيينه مي گويد : شخصي در حال حمل گياه ورس بود به ذهنش افتاد كه براي جنگ باحسين او هم شركت كند كه ناگهان گياه تبديل به خاكستر شد . أخبرنا أبو محمد السلمي أنا أبو بكر الخطيب وأخبرنا أبو القاسم بن السمرقندي أنا أبو بكر قالا أنا أبو الحسين أنا عبد الله نا يعقوب نا أبو نعيم نا عقبة بن أبي حفصة السلولي عن أبيه قال إن كان الورس من ورس الحسين يقال به هكذا فيصير رمادا . تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 – 231 . ورس : همان اسپرك است كه گياهى است شبيه به كنجد با برگ هاى سبز رنگ كه از رنگ آن براى رنگ كردن لباس ها استفاده مىشود و در يمن زياد مىرويد و لباس ورسى ، لباس سرخ رنگ را گويند . تلخ شدن گوشت شتر غنيمت گرفته شده از امام :
عَنْ جَمِيلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ أَصَابُوا إِبِلًا فِي عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) يَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُسِيغُوا مِنْهَا شَيْئا . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 306 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 – 436 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 . جميل بن مره گويد : شترى از لشكرگاه حسين بن علي را در روز شهادت او غارت گرفتند ، و سپس او را نحر كرده و طبخ نمودند ، راوى گويد : گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده كنند . ديده شدن آتش درگوشت شتر غنيمت گرفته شده :
وقال محمد بن عبد الله الحضرمي : حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي ، قال : حدثنا أبو غسان ، قال : حدثنا ، أبو نمير عم الحسن ابن شعيب ، عن أبي حميد الطحان ، قال : كنت في خزاعة فجاؤوا بشئ من تركة الحسين فقيل لهم : ننحر أو نبيع فنقسم ؟ قالوا : انحروا ، قال : فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا . تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 . از حميد طحان روايت شده است كه در قبيله خزاعه بودم، از جمله چيزهائى كه از امام حسين عليه السلام چپاول شده بود و به آن قبيله آورده بودند، يك شتر بود. مردم آن قبيله گفتند : اين شتر را نحر كنيم و يا معامله نمائيم ؟ كسى كه شتر را آورده بود گفت : مىخواهم آن را نحر كنيد . حميدگفت : سپر را براى نحر كردن آن حيوان آماده ساختم ، همين كه شتر را خوابانيده و سپر را به زمين گذاشتم و آماده كشتن آن بوديم، ناگهان آتشى از آن سپر مانند آب فوران كرد ! ( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا زَيْدِ بْنِ أَبِي الزِّنَادِ قَالَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ لِي أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ صَارَ الْوَرْسُ رَمَاداً الَّذِي كَانَ فِي عَسْكَرِهِمْ وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ وَ نَحَرُوا نَاقَةً فِي عَسْكَرِهِمْ فَكَانُوا يَرَوْنَ فِي لَحْمِهَا النِّيرَان . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 . ابن معين از جرير از يزيد بن زياد روايت مىكند كه او گفت : سالى كه امام حسين عليه السلام به شهادت نائل آمد ، من چهارده سال داشتم ( و همان روزها شنيدم كه آثارى در پى شهادت آن حضرت در لشكر مخالفان ظاهر گرديده ، از جمله آن كه) گياهان ورس در لشكرگاه آنها خاكستر شد ، و آسمان سرخگون گرديد ، و در لشكرگاه شترى را نحر كردند ولى مثل اين بود كه آتش در آن نهاده بودند ! منبع : سایت موسسه تحقیقاتی ولیعصر
طرح پرسش نادرست این سوال که شما با حجاب اجباری موافقید یا مخالف ؟ سؤال صحیحی نیست؛ اگر محدوده سوال روشن شود که حجاب اجباری یعنی چه ؟ و منظور اجبار در کجا است ؟ نادرست بودن این سوال خود را نشان می دهد . مبنای وضع قوانین در هر جامعه سالم و متمدنی مجموعه قوانینی حاکم می شود که به تناسب باور ها و عقائد افراد یا نخبگان آن جامعه، خاستگاه وضع آن قوانین متفاوت است؛ مثلا در یک جامعه قوانین کشور بر پایه نظام و اندیشه لیبرالی بنا می شود و در جامعه دیگر بر پایه نظام و اندیشه سوسیالیستی. خاستگاه این نظام ها هر چه باشد و بر هر اندیشه ای استوار باشد - خواه درست یا غلط - وقتی به مرحله قوانین حکومتی آن جامعه رسیدیم، بحث الزام و اجبار در اجرای قانون، امری بدیهی و معقول است چرا که نپذیرفتن آن به معنای حذف ضمانت اجرای قانون است و قانونی که ضمانت اجرا نداشته باشد نتیجتا با بی قانونی و هرج و مرج تفاوتی ندارد. طرح پرسش درست سؤال درست اینست که بپرسیم آیا با اصل حجاب موافقید یا نه ؟ اصل حجاب خوب است یا بد است ؟ قانونی بودن آن وجه عقلی یا سند شرعی دارد یا نه ؟ 1- توجیه ایمانی ضرورت حجاب شک نیست که در هر دینی شرط اول ایمان، تسلیم بودن در برابر حکم خدا و پیامبر اوست و اهل ایمان خود را ملزم می دانند که هر آنچه از ناحیه خداوند بواسطه پیامبرش بر آنها نازل شده را به گوش جان بپذیرند و سر در گرو فرمان او داشته باشند، و معتقدند قوانینی که از جانب خدای عالم قادر حکیم، برای بشری که مخلوق خود اوست صادر و ابلاغ شده نسبت به هر قانون دیگری کامل تر و سزاوارتر به پیروی است. در اسلام منبع این احکام کتاب آسمانی قرآن است که ما را به تبعیت از سنت پیامبر(ص) امر می کند و در سنت پیامبر(ص) نیز سفارش به پیروی از سیره امامان معصوم علیهم السلام به وضوح دید می شود. پس منبع احکام اسلام قرآن، سنت پیامبر (ص) و سیره معصومین علیهم السلام است. 2- توجیه عقلائی ضرورت حجاب چرا "حجاب" ضرورت دارد ؟ «نخستین وظیفه آداب و تقالید اجتماعی که سازنده قوانین اخلاقی هر اجتماع است، آن است که روابط میان دو جنس مرد و زن را بر پایه های متین استوار سازد. چه این روابط پیوسته منشأ نزاع و تجاوز و انحطاط به شمار می رود. اساسی ترین عمل تنظیم این روابط همان ازدواج است. نتیجه منطقی نفی حجاب نفی حجاب دامن زدن و توسعه دادن قوه شهوت است، و تحریک و ارضای بی حد و مرز این قوه ( و یا خفه کردن آن در همه حال ) آنرا یاغی و سرکش می کند و نتیجه آن می شود که قوه عقل انسان را آلوده می کند و شخص را از طی مسیر کمال باز می دارد. مشکلات زنان در جامعه بی حجاب آنتونی گیدنز، جامعه شناس معروف، مشکلاتی را که برای زندگی زنان در جامعه باز غربی - که بارزترین مشخصه آن از دید ما عدم رعایت حجاب است- بر می شمرد که ما در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم. حاکمیت هنجار برتر گروه کمی از افراد هستند که از اراده قوی و ایمان قلبی محکمی برخوردارند و تحت هر شرایطی ملتزم به قانون و شرع می مانند و جو جوامع پیرامون تاثیری در آنان نمی گذارد؛ و در طرف مقابل نیز گروه کمی هستند که بنای لا ابالی گری دارند و خوی سرکشی و تمرد از هنجارهای قانون و شرع در نهادشان نهفته است. بین این دو طیف، اکثریت مردم تابع وضع موجودند ! ( همه اینجورین دیگه، ما هم ... . این مد شده دیگه، ما هم ... خب تو فروشگاه ها اینا رو میفروشن دیگه، ما هم ... جو گیر می شویم ما هم ! ) و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته پاورقی: 1 . بدیهی است که راه برای ارائه نظر مخالف در هر دو بخش "اندیشه" و "ایمان" باز است و می توانند نظر خود را ارائه و نظر موافق را نقد کنند. شــاره اکنون دست بردارید و بگذارید آنگاه که من از دنیا رفتم، تا سه روز فرصت دارید که مشورت کنید و در این سه روز صُهیب با مردم نماز بگذارد و روز چهارم فرا نرسد، جز آنکه امیرى را برگزیده باشید. در این مدّت عبدالله بن عمر نیز طرف مشورت شماست، ولى در امر خلافت هیچ حقّى ندارد، امّا طلحه شریک شماست. او اگر در این مدت سه روز آمد، وى را نیز دخالت دهید; ولى اگر نیامد، خودتان کار را تمام کنید. نکته هاى دیگر: آنگاه به على(علیه السلام) رو کرد و گفت: «تنها عیب تو آن است که در تو شوخ طبعى است. با این حال، اگر تو والى بر مردم شوى، آنان را بر مسیر حقّ واضح و شاهراه روشن، هدایت مى کنى». است و با یکدیگر اختلاف نخواهند کرد و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند (به سبب وجود عبدالرّحمن در آن طرف) نفعى به حال ما نخواهد داشت».(14) صبح گاهان ـ پس از نماز صبح ـ عبدالرّحمن سراغ مهاجران و افراد با سابقه در اسلام و بزرگان انصار وامیران لشکر فرستاد. مسجد پر از جمعیت شد. عبدالرّحمن به حاضران گفت: مردم شهرها دوست دارند به شهر خود برگردند وپیش از آن مى خواهند بدانند که امیر آنان کیست. امیرمؤمنان على(علیه السلام) پاسخ داد: «أرجوا أن أفعل وأعمل بمبلغ عملی وطاقتی; امیدوارم (علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا) به مقدار دانش و توانم (اجتهاد کنم و) عمل نمایم (نه به سنّت دو خلیفه پیشین)». مقداد نیز پس از این ماجرا گفت: «ما رأیتُ مثل ما اُوتى إلى أهل هذا البیت بعد نبیّهم; من هرگز سراغ ندارم که با خاندانى مانند این خانواده پس از پیامبرشان رفتار شده باشد». برخى گفته اند: مراد از کسى که به خاطر کینه توزى از على(علیه السلام) روى گردان بود، طلحه بود; ولى برخى دیگر معتقدند طلحه در آن جلسه نبود و مراد سعد بن أبىوقّاص است.(30) و امّا آن کس که به خاطر خویشاوندى به عثمان مایل شد، عبدالرّحمن بن عوف بود; زیرا همان گونه که پیش از این گفته شد، عبدالرحمن با «امّ کلثوم» خواهر عثمان ازدواج کرده بود. ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «پس از بیعت عبدالرّحمن و حاضران با عثمان، نخست على(علیه السلام) از بیعت خوددارى کرد و گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در آن روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار کرد، در میان شما کسى جز من وجود دارد که آن حضرت میان او و خودش پیمان برادرى برقرار کند؟!» همگى پاسخ دادند: نه. سپس فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او گفته باشد: «من کنتُ مولاه فهذا مولاه» گفتند: نه. روشن است که على(علیه السلام) حاضر نیست براى رسیدن به خلافت ـ که حقّ اوست ـ از هر ابزارى استفاده کند و با درگیرى و لشکرکشى آن را به دست آورد. او ظلم بر خود را براى جلوگیرى از تفرقه و نابودى اصل اسلام تحمّل مى کند. امّا از یکسو، با امتناع نخستین خود و احتجاج با اصحاب شورا حقّانیت خود را بار دیگر در تاریخ ثبت کرد و از سوى دیگر، خشونت برخى از صحابه و کینه توزى آنان را براى آیندگان به تصویر کشید. 2. او با آنکه على(علیه السلام) را شایسته این جایگاه مى دانست و معتقد بود که اگر وى به خلافت برسد، مردم را بر جاده حق نگه مى دارد، ولى با این حال، گاه با این بهانه که نمى خواهم خلافت را بر مردم تحمیل کنم و گاه به بهانه شوخ طبع بودن على(علیه السلام)از معرّفى آن حضرت خوددارى نمود. همان گونه که گذشت عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیزازعلى(علیه السلام) خواست وارد شورا نشود، چرا که به اعتقاد او خلافت را به على(علیه السلام)نمى دادند. البته جاى شگفتى نیست که خلیفه دوم چنین پیش بینى درباره عثمان نماید و با نقشه حساب شده اى او را به خلافت برساند. زیرا مطابق بسیارى از نقل ها، ابوبکر در حال احتضار عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: «بنویس بسم الله الرّحمن الرّحیم، این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است. امّا بعد...
بسم الله الرحمن الرحیم بحث رابطه «اسلام» با «صلح و جنگ» از مباحثی است که بواسطه روابط سیاسی حاکم بر دنیای امروز و بیشتر در سه دهه اخیر مورد توجه بیشتر افکار عمومی، و به تبع آن مجامع علمی قرار گرفته است دستور عمومی اسلام به پیروان آن قرآن مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! همگى در صلح و آشتى در آئید» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً)(4). دستور برخورد با غیر مسلمانان قرآن مى فرماید: «اگر یکى از بت پرستان از تو در خواست پناهندگى کند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ إِسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ)(5). دستور به رعایت عهد با مخالفان اسلام عهد و پیمان صلح با غیر مسلمانان را معتبر می داند و اجازه پیمان شکنی نمی دهد تا زمانی که آنها نیز بر سر عهد خود باشند ! دستور برخورد با ظالمان اگر بنا باشد گروهی متجاوز، ستمگر، خود خواه، و خونریز؛ به شما، به خانه شما، و به کشور شما حمله کنند و بدون دلیل قتل و غارت کنند؛ آنوقت آئین صلح ! چه پیشنهادی دارد ؟ در مقابل این گروه نیز باید آرام بود ؟ دست دوستی دراز کرد ؟ نشست و شاهد تجاوزشان بود ؟! این منطق اسلام است . خدائی که اسلام، همه را به تسلیم بودن در برابر حکم او دعوت می کند، «رحمت» را بر خویش واجب کرده (کتب علی نفسه الرحمه )(14) و در آغاز تمامی سوره های قرآن – به استثنای یک سوره – خود را با صفت رحمن و رحیم به بندگانش معرفی می کند. رحمت و صلح، اصل اسلام، مسیر اسلام، و هدف اسلام است. در توصیف جامعه آرمانی اسلامی می گویند گرگ و میش در کنار هم زندگی می کنند ! یعنی تا این حد صلح و آرامش و صفا میان مردم فراوان خواهد بود. ولی همین خدائی که وصف «ارحم الراحمین» زیبنده اسم جمیل اوست، وصف «اشد المعاقبین» را نیز دارد !. در برابر گروهی که خدائی نیستند اهل صلح و آرامش نیستند، سلاح شدت عقاب کار آمد است تا وسیله بیداری آنها شود و یا عامل نابودی و محو شان گردد و بستر صلح و آرامش، بی منازع و پایدار بماند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته منابع: 1 . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !2 . منظور از متون اصیل قرآن و سنت قطعی پیامبر "صلی الله علیه و آله" که از طریق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده می باشد . 3 کاری که امروز در مورد اسلام در حال انجام است ! با دست گرفتن مفاهیمی از فصول احکام جزائی اسلام ! و مفاهیمی که نا بخردانه و از سر کج فهمی تصور شده که دستور خشونت است . 4 در آیه 208 سوره بقره 5 در آیه 9 سوره توبه 6 . کافی 5 / 28 7 در سوره توبه آیه 4 8 . انی لا اری الموت الا السعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما ! 9 . 194 بقره 10 . 36 توبه 11 . 190 بقره 12 . (گذشته از این که ملاک صلح چیست ؟ و بر سر چه چیز باید صلح نمود ؟ ؛ حق کدام است و معیار تشخیص حق چیست ؟ اینها مسائل بنیادی و ریشه های فکری حل این مسئله برای ارائه راه کار اجرائی و نسخه آرمانی برای تحقق هدف صلح است که از دائره بحث ما خارج است .) 13. 90 نساء 14 . انعام / 12
موضوع انتظار و امید به قیام یک مصلح جهانى که به وضع نابسامان جوامع بشرى سامان بخشد و تبعیضها، بى عدالتیها، جنگ و خونریزى و مفاسد را از محیط زندگى انسانها برچیند، یکى از مسائلى است که ادیان و مذاهب مختلف روى آن تکیه مىکنند. و آن را عامل موثّری برای حرکتهای فردی و اجتماعی دانسته که غالباً به جنبشهای ضد استعماری می انجامد. امّا گاهى گفته مىشود که چنین انتظارى، افراد را در یک عالم رؤیایى فرو برده و از آن چه در اطراف آنها مى گذرد، غافل مىسازد و آنها را به فرار از زیر بار مسئولیّتهاى اجتماعى تشویق مى کند. و به عبارت دیگر از نظر فردى، عاملى است براى رکود و توقّف، و از نظر اجتماعى وسیلهاى است براى خاموش ساختن جنبشهاى ضدّ استعمارى، و به هر شکل اثر تخدیرى دارد.(1) براى این که روشن شود تا چه اندازه در گفتار بالا تحریف حقیقت و واقعیّت وجود دارد، بررسی این مسأله لازم است تا دانسته شود اگر مساله انتظار به طرز صحیح پیاده شود، عامل مؤثّرى براى حرکتهاى فردى و اجتماعى است، یا عاملی تخدیر کننده که سبب رکود می شود.(2) پیش از آن لازم است معنا و مفهوم انتظار، مورد بررسی قرار گیرد. «انتظار» معمولًا به حالت کسى گفته مىشود که: از وضع موجود ناراحت است و براى ایجاد وضع بهترى تلاش مى کند. فى المثل بیمارى که انتظار بهبودى مى کشد، یا پدرى که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى کوشند. همچنین است، تاجرى که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد. انتظار در بر گیرنده دو حالت است: «بیگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر». بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق و عدالت «مهدى» علیه السلام و قیام مصلح جهانى نیز در واقع مرکب از دو عنصر است: عنصر «نفى» و عنصر «اثبات». عنصر نفى همان «بیگانگى با وضع موجود» و عنصر اثبات «خواهان وضع بهترى بودن» است.(3) هر چه این دو عنصر در شخص منتظر تقویت شود، مفهوم انتظار در او بهتر تجلّی می کند. بهمین خاطر است که در روایات اسلامی، منتظران واقعى همانند کسانى شمرده شده اند که در خیمه یا زیر پرچم حضرت مهدى علیه السلام بسر می برند، یا کسانى که در راه خدا شمشیر مى زنند، یا به خون خود آغشته شده و شهید گشته اند. اینها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت است که متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟ یعنى، همان طور که میزان فداکارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار، نیز درجات کاملًا متفاوتى دارد.(4) علاوه بر این، با توجه به روایاتِ مهدویّت؛ بهتر می توان مفهوم انتظار را فهمید. در برخی روایات، از انتظار به افضل الاعمال تعبیر شده است. آیا صرف یک حالت درونى، که کار سختى هم نیست، می تواند «افضل الاعمال» باشد؟ و حتّى از جهاد با آن همه مشکلات و سختى ها، که جان انسان در خطر مى افتد، برتر باشد؟ آیا چنین انسانى مانند کسى است که خون خود را در راه خدا اهداء مى کند؟ در پاسخ باید گفت، انتظار چند گونه است: 1- انتظار دروغین که همراه با هیچگونه آمادگى نیست و فقط با حرکت زبان است. 2- انتظار راستین که آمیخته با آمادگى هایى مى باشد که این خود درجاتى دارد. همانند نیروهاى نظامى که وقتى به آنها آماده باش مى دهند گاه در آماده باش 50%، و گاه در آماده باش 70%، و گاه در آماده باش کامل 100%، به سر مى برند. برخى از منتظرین آمادگى ناقصى دارند، برخى دیگر آمادگى نسبتاً کاملى دارند و گروهى نیز آمادگى 100% و کامل دارند. کدام یک از این منتظرین مشمول افضل الاعمال هستند؟ بدون شک کسانى که آمادگى کامل دارند به این مقام رفیع و بلند نائل مى شوند؛ نه هر کسى که مدّعى انتظار باشد. مگر مى شود ما منتظر میهمانى بس عزیز و عالیقدر باشیم و عمرى را در انتظار مَقدم او به سر بریم، ولى حتّى ابتدایى ترین اسباب و وسایل پذیرایى را فراهم نکرده باشیم؟ اگر چنین شخصى مدّعى انتظار باشد، در حالى که هیچ آمادگى ندارد، مردم در عقل او شک مى کنند! از سوى دیگر انتظار أشکال گوناگون دارد؛ انتظار شخصى که منتظر یک میهمان است، با انتظار کسى که منتظر صد میهمان مى باشد متفاوت است، انتظار یک شخص عادى با انتظار امامى که برترین انسان روى زمین است و براى برپایى حکومت جهانى و گسترش عدالت و قسط مى آید بسیار متفاوت است. اگر أشکال مختلف انتظار فرج را بررسى کنیم اعتراف خواهیم کرد که این انتظار، بزرگترین، با شکوهترین و پرارزشترین انتظار در طول تاریخ بشریّت است!(5) البته این در صورتی خواهد بود که معنا و مفهوم واقعی انتظار، تحریف و مسخ نشود و عدّه ای نگویند: اگر شرط ظهور آن مصلح بزرگ پر شدن زمین از ظلم و فساد است، پس چرا ما در این عصر و زمان، با فساد مبارزه کنیم و با ظلم و ستم بجنگیم؟ یا چرا با امر به معروف و نهى از منکر، آن انقلاب بزرگ را به تأخیر افکنیم؟ نه تنها نباید در جهت اصلاح گام برداشت بلکه براى تسریع آن ظهور، باید به فساد بیشتر کمک نمود، تا شرط ظهور آن مصلح بزرگ زودتر تحقّق یابد! در این صورت، انتظار ظهور نه تنها مانع ظلم و فساد نمى شود بلکه مردم را به همکارى با ظالمان و ستمگران تشویق مى کند و این خود موهبت بزرگى براى استعمار و استعمارگران خواهد بود که استعمارشدگان با دست خود زنجیر را به گردن خویش افکنند!. ولى باید توجّه داشت، این یک نوع سفسطه و مغالطه خطرناکى است که از تحریف مفهوم انتظار سرچشمه مىگیرد؛ زیرا چنانچه ما به ظلم و فساد کمک کنیم، بى شک در صف مخالف قرار خواهیم گرفت؛ مگر نه این است که ظهور مصلح جهانى براى ریشه کن ساختن ظلم و ستم از کره زمین است؟ به تعبیر دیگر معقول نیست ما به تسریع انقلابى کمک کنیم که خود جزو تصفیه شدگان آن خواهیم بود و این مانند آن است که آتشى برافروزیم که پس از شعله ور شدن، دامن خود ما راخواهد گرفت. بنابراین اگر مى خواهیم صف خود را از هم اکنون مشخّص کنیم و جزو عناصر مصلح باشیم، باید از هم اکنون حساب خود را از فساد جدا سازیم، که به ظلم و ستم کمک کردن، اگر آن انقلاب را تسریع کند مجازات ستمکار را نیز تسریع خواهد کرد. بنابراین آن چه براى تسریع ظهور مصلح جهانى لازم است، وجود ظلم و فساد در سراسر زمین نیست، بلکه آمادگى و تشنگى لازم است. البتّه نمى توان انکار کرد که افزایش ظلم و فساد یکى از علل آمادگى و تشنگى خواهد بود، چون هنگامى که مردم جهان ثمره تلخ و شوم تبعیض ها و بى عدالتى ها را بچشند، ناراحت مى شوند و در جستجوى طریق اصلاح و یافتن یک مصلح جهانى گام بر مى دارند. همه از ظلم و ستم خسته شده رهروى راهبرى مى جویند! خلاصه اینکه: انتظار یعنی آمادگى کامل. (فکری و عملی) انتظار یعنی «بیگانگى با ظلم» و «تلاش براى عدالت». پس از روشن شدن معنا و مفهوم انتظار، ممکن است براى شما نیز این سؤال پیش آید که: سخن از آینده جهان بشریّت و انتظار آن، چه نتیجه اى براى امروز ما مى تواند داشته باشد؟ امروز با هزاران مشکلات و گرفتارى دست بگریبانیم و باید براى پیروزى بر این مشکلات بیندیشیم، ما را با فردا چه کار؟ آینده بالاخره خواهد آمد، خوب باشد یا بد، آنها که تا آن روز زنده اند از مواهبش برخوردار مى شوند، و آنها که نیستند خدا رحمتشان کند! به هر حال، این مسأله فعلًا «نسیه» است و اثر مثبت و سازندهاى در زندگى امروز ما ندارد! اینجاست که سخن از فلسفه انتظار به میان می آید. حقیقت اینست که، کسانى اینگونه سخن مى گویند که همیشه با دید سطحى حوادث را مى نگرند، و تصوّر مى کنند امروزِ انسان از دیروز و فردای او جدا است؛ و جهان را مرکّب از واحدهاى پراکنده و از هم گسسته مى پندارند. ولى با توجّه به این که ریشه هاى «حوادث امروز» در گذشته است و آینده را هم از امروز باید بسازیم، و این که توجّه به یک آینده «تاریک» یا «درخشان» انعکاس فورى در زندگى امروز و موضعگیرى هاى ما در برابر حوادث دارد، روشن مى شود که ما به خاطر امروز هم که باشد باید گذشته و آینده را مورد بررسى دقیق قرار داده و به آینده امیدوارانه نظر کنیم. بزودى خواهیم دید، این انتظار بزرگ چه اندازه سازنده است. هر چند جمعى از خاورشناسان اصرار دارند ایمان به وجود یک مصلح بزرگ جهانى را «واکنشى» از وضع نابسامان مسلمانان در دورانهاى تاریک تاریخ بدانند؛ و حتّى اصرار دارند که ایمان به وجود «مهدى» و مصلح جهانى را یک فکر وارداتى تلقّى کنند که از عقاید یهود و مسیحیان گرفته شده؛ و یا اینکه جمعى از جامعه شناسان ماتریالیست مى کوشند که از مسأله انتظار ظهور مهدى، دلیلى بر عقیده خود ترتیب دهند که این عقیده یک ریشه اقتصادى دارد و براى تخدیر افکار توده هاى به استعمار کشیده شده است. با تمام این گفتگوها، باید توجّه داشت که اعتقاد به چنین ظهورى یک ریشه فطرى در همه نهادها دارد که در اعماقِ عواطفِ انسان نفوذ کرده است؛ و علاوه بر این دارای یک ریشه اصیل اسلامى است که در منابع مهمّ اسلامى دیده مى شود. یعنی مضاف بر یک احساس نیاز درونی، در روایات اسلامی دعوت شده ایم تا این حسّ نیاز را شکوفا کرده و مورد توجّه قرار دهیم. و این خود بیانگر میزان اهمیّت دین مبین اسلام به مساله انتظار و مهدویّت است. عقیده انتظار و مهدویّت در عقاید اسلامى وسعت فوق العادهاى دارد و به عنوان یک مساله مهم شناخته شده است که اهمیت آن طبق احادیث و روایات اسلامی واضح و روشن است. شخصى از امام صادق علیه السلام پرسید: درباره کسى که داراى ولایت امامان است و انتظار ظهور حکومت حق را مى کشد و در این حال از دنیا مى رود چه مى گویید؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ کَانَ مَعَ الْقَائِمِ فِى فُسْطَاطِهِ- ثُمَّ سَکَتَ هُنَیْئَةً- ثُمَّ قَالَ: هُوَ کَمَنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ؛ او به منزله کسى است که با رهبر این قیام در خیمها ش باشد، و پس از کمى سکوت فرمود: مانند کسى است که با پیامبر بوده است».(6) نظیر همین مطلب در روایات دیگر نیز وارد شده. در بعضى: «بِمَنْزِلَةِ الضَّارِبِ بِسَیْفِهِ فِى سَبِیلِ اللّهِ»(7) : همانند شمشیرزنی در راه خدا. و در بعضى دیگر: «کَمَنْ قَارَعَ(8) مَعَ رَسُولِ اللّهِ بَسَیْفِهِ»(9) : مانند کسی است که در خدمت پیامبر(ص) با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد. و در بعضى دیگر: «بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَىْ رَسُولِ اللّهِ بِالسَّیْفِ»(10) :همانند کسی است که پیش روی پیامبر جهاد کند. و در بعضى دیگر: «بِمَنْزِلَةِ مَنْ اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله»(11) : همانند کسی است که با پیامبر شهید شود. این تشبیهات مختلف که در مورد انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) در روایات مختلف وارد شده، بسیار پرمعنا و روشنگرِ این واقعیّت است که یک نوع رابطه و تشابه بین مسأله انتظار و جهاد و مبارزه با دشمن در آخرین شکل خود وجود دارد؛ گاهى همانند کسى که در زیر پرچم اوست، گاهى همانند مجاهدان در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله، گاهى همانند شهیدان. در روایات متعدّدى نیز انتظار چنین حکومتى را داشتن، به عنوان بالاترین عبادت معرّفى شده است، از جمله در حدیثى مى خوانیم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «أفْضَلُ أعْمَالِ أُمَّتِى إنْتِظَارُ الفَرَجِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(12) و در حدیث دیگرى از پیامبر صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «أفْضَلُ العِبَادَةِ انْتِظَارُ الَفَرجِ؛ بهترین اعمال امّت من انتظار فرج است».(13) این حدیث اعم از این که «انتظار فرج» را به معناى وسیع کلمه، شامل شود و یا به مفهوم خاص، یعنى «انتظار ظهور مصلح جهانى» باشد، اهمّیّت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.(14) علاوه بر این در کتاب «کمال الدین»، از «ابو بصیر» از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: طُوبى لِشِیْعَةِ قائِمِنا أَلْمُنْتَظِرِیْنَ لِظُهُورِهِ فِى غَیْبَتِهِ، وَ الْمُطِیْعِینَ لَهُ فِى ظُهُورِهِ، أُولئِکَ أَوْلِیاءُ اللَّهِ الَّذِیْنَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «خوشا به حال پیروان قائم ما، که در غیبتش (با خود سازى) انتظار ظهورش را مى کشند، و به هنگام ظهورش مطیع فرمان اویند، آنها اولیاى خدا هستند، همان ها که نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند».(15) و در حدیث دیگرى از امام على علیه السلام مى خوانیم: «الْمُنْتَظِرُ لِامْرِنا کَالْمُتَشَحِطِّ بِدَمِه فى سَبیلِ اللَّهِ» «کسى که در انتظار ظهور ما باشد مانند کسى است که در میدان جهاد به خون آغشته است».(16) دو تفسیر براى این روایت مى توان ذکر کرد؛ که منافاتى با یکدیگر ندارد. 1- منتظران ظهور اعمالى انجام مى دهند که نتیجه اش با نتیجه جهاد در راه خداوند یکى است؛ همانگونه که حضرت على علیه السلام مى فرماید: «جهاد باعث عظمت و علوّ و سربلندى دین و نصرت حق و عدالت مى شود».(17) نتیجه انتظار منتظران واقعى نیز همین امور است، انتظارى که در پرتو آن خودسازى و اجراى احکام اسلام و رسانیدن نداى دین با استفاده از قلم و بیان و تمام وسایل روز به اقصى نقاط عالم تحقّق یابد. هر چند برخى از افراد، فقط با تکرار این جمله «آقا! در ظهورت شتاب کن»؛ خود را منتظر مى دانند! برخى دیگر، انتظار را فقط در خواندن دعاى «ندبه» و زیارت «آلیاسین» و مانند آن خلاصه کرده اند. برخى علاوه بر این، به مسجد مقدّس جمکران نیز مشرّف مى شوند، و همین را کافى مى دانند! اینگونه تفسیرها از انتظار، سبب مى شود که وقتى چنین روایات پرمعنایى را مى بینیم تعجّب کنیم و از خود بپرسیم: «که چطور ثواب یک دعا، با تلاش مجاهدى که در خون خود غلطیده برابر است؟!». امّا اگر انتظار را به آماده سازى مردم سراسر جهان براى ظهور آن حضرت تفسیر کنیم، انتظار معادل جهاد بلکه گاهى ابعاد گسترده تر دارد! 2- اگر تفسیر بالا را بُعد بیرونی انتظار بدانیم، بُعد درونى انتظار؛ همان جهاد با نفس است. ما باید خود را بسازیم و آماده کنیم، چون او مجرى عدالت است. من اگر ظالم باشم چگونه مى توانم منتظر ظهور او باشم. او طیّب و طاهر است، من اگر آلوده باشم چگونه مدّعى انتظار اویم و ... . بنابراین انتظار واقعى در صورتى تحقّق مى یابد که جهاد با نفس را انجام دهیم و چنان ساخته شویم که لایق سربازى آن حضرت گردیم. روشن است که جهاد با نفس به مراتب سخت تر از جهاد با دشمن است، به همین جهت حضرت رسول صلى الله علیه و آله در آن حدیث مشهور خطاب به مسلمانانى که از جنگى سخت برگشته بودند فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوْا الْجِهادَ الْاصْغَرَ وَ بَقِىَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْاکْبَرَ، قالُوا: وَ مَا الْجِهادُ الْاکْبَرُ؟ قالَ: الْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ».(18) نتیجه این که انتظار باید در بعد درونى و بیرونى آن براى مردم تفسیر شود تا به صورت بى محتوا در نیاید و در محدوده دعا خلاصه نشود. اگر ما در انتظار مهمان محترمى باشیم، چه مى کنیم؟ هم خود را تمیز مى کنیم و هم خانه تکانى مى نماییم. آیا منتظران امام زمان- عجل اللَّه فرجه- نباید خانه تکانى کنند؟!(19) چه نیکوست در این راستا، از حسِّ نیازِ درونی انسان به یک منجی و انتظار ظهورش در آینده بهره برده و علاوه بر تهذیب نفس، این احساس فطری را شکوفا کنیم. آری، برخلاف گفته کسانى که فکر مى کنند بذر اصلى انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را، شکست ها و ناکامی ها و نابسامانی ها مى پاشد؛ عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است. به تعبیر دیگر، انسان از دو راه- از راه عاطفه و خرد - سرانجام در برابر چنین مسأله اى قرار مى گیرد و سروش این ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مى شنود. و به عبارت روشن تر، ایمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زیبایى» و «عشق به نیکى» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است که بدون چنان ظهورى این عشق ها به ناکامى مى گراید و به شکست محکوم مى شود. شاید این سخن نیاز به توضیح بیشترى داشته باشد و آن اینکه مى دانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانى است که سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او مى خواهد بیشتر بداند؛ بیشتر از زیبائی ها ببیند؛ بیشتر از نیکی ها بهره ببرد. خلاصه اینکه، علاقه انسان به پیشرفت و تکامل، به دانایى و زیبایى، به نیکى و صلح و عدالت، علاقه اى است اصیل، همیشگى و جاودانى؛ و انتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانى آخرین نقطه اوج این علاقه است. چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنین انتظارى نباشد! مگر تکامل جامعه انسانى بدون آن امکانپذیر است! هیچگاه پیدایش این انگیزهها را نمى توان با عوامل اجتماعى و روانى پیوند داد. گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آنها سهم مهمّى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء روان انسانها و جزء ابعاد اصلى روح اوست؛ به دلیل این که هیچ جامعه و هیچ ملّتى هرگز از این انگیزه ها تهى نبوده است. (20) عشق به صلح و عدالت در درون جان هر کسى هست؛ همه از صلح و عدل لذّت مى برند؛ و با تمام وجود خود خواهان جهانى مملو از این دو هستند. با تمام اختلاف هایى که در میان ملّتها و امّتها در طرز تفکّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقه ها، خواست ها و مکتب ها، وجود دارد؛ همه بدون استثنا سخت به این دو علاقه مندند، و گمان مى کنم دلیلى بیش از این براى فطرى بودن آنها نیاز نیست؛ چه اینکه همه جا عمومیّت خواسته ها دلیل بر فطرى بودن آنهاست. فطرت و نهاد آدمى بوضوح صدا مى زند که سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت؛ و بساط ستم برچیده مى شود؛ چرا که این خواست عمومى انسانها است.(21) علاوه بر ملّتها، عمومیّت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگرى بر اصالت و واقعیّت آن است زیرا چیزى که زاییده شرایط خاص و محدودى است نمى تواند اینچنین عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند که از چنین عمومیّتى برخوردارند؛ و اینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف و سرشت آدمى این نغمه در جان او سرداده شده که سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زیر پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.(22) هر عشق اصیل و فطرى حاکى از وجود معشوقى در خارج و جاذبه و کشش آن است.(23) یعنى اگر تشنه مى شویم و عشق به آب داریم دلیل بر آن است که «آبى» وجود دارد که دستگاه آفرینش تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است. اگر علاقه اى به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسى مخالف در بیرون ماست؛ و اگر عشق به زیبایى و دانایى داریم دلیل بر این است که زیبائی ها و دانائی هایى در جهان هستى وجود دارد. و از اینجا به آسانى نتیجه مى گیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مى کشند که جهان را پر از صلح و عدالت و نیکى و داد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجى در تکامل جامعه انسانى امکانپذیر و عملى است که عشق و انتظارش در درون جان ماست.(24) «اسناد و مدارک» موجود نشان مىهد که این یک اعتقاد عمومى و قدیمى، در میان همه اقوام و مذاهب شرق و غرب است، (اگر چه در پارهاى از مذاهب همچون اسلام تأکید بیشترى روى آن شده است.) و این خود دلیل و گواه دیگرى بر فطرى بودن این موضوع است.(25) در اینجا ما به عنوان نمونه برخی از اقوام و مذاهب که به ظهور مصلحی بزرگ معتقدند، اشاره می کنیم. انتظار عمومى براى یک مصلح بزرگ تقریباً تمام اقوام جهان در انتظار یک رهبر بزرگ انقلابى به سر مى برند که هر کدام او را به نامى مى نامند، ولى همگى در اوصاف کلّى و اصول برنامههاى انقلابى او اتّفاق دارند. در اینجا به قسمتى «کاملًا فشرده» از باز تاب این عقیده در میان اقوام و ملل مختلف، می پردازیم: پرتوى در کتب عهد قدیم (تورات و ملحقّات آن) 1- در کتاب «مزامیر داوود» مزمور 37 چنین مىخوانیم: «... زیرا که شریران منقطع خواهند شد، و امّا متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد، هان، بعد از اندک مدتى شریر نخواهد بود، در مکانش تأمّل خواهى کرد و نخواهد بود؛ امّا حکیمان (صالحان) وارث زمین خواهند شد!» 2- و نیز در همان مزمور 37 (از مزامیر داوود) جمله 22 مىخوانیم: «زیرا (متبرکان خداوند) وارث زمین خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.» 3- و نیز در جمله 29 در همان مزمور آمده است: «صدیقان وارث زمین شده ابداً در آن ساکن خواهند شد.» 4- در کتاب «حبقوق» نبى، فصل 7، مى خوانیم: «... و اگرچه تأخیر نماید؛ برایش منتظر باش! زیرا که البتّه خواهد آمد و درنگ خواهد نمود؛ بلکه جمیع امّتها را نزد خویش جمع مىکند؛ و تمامى را براى خویشتن فراهم مى کند.» 5- در کتاب «اشعیاى نبى»، فصل 11، در بحثى که سراسر تشبیه است مى خوانیم: «و نهالى از تنه یسى(26) بر آمده شاخه اى از شاخه هایش قد خواهد کشید ... ذلیلان را به عدالت حکم؛ و براى مسکینان زمین به راستى تنبیه (و مایه بیدارى) خواهد بود ... کمربند کمرش عدالت، و وفا نطاق میانش خواهد بود؛ و گرگ با بره سکونت داشته، ... و طفل کوچک راعى (شبان) ایشان خواهد بود ... و در تمامى کوه مقدّس من هیچ ضرر و فساد نخواهند کرد، زیرا که زمین از دانش خداوند، مثل آبهایى که دریا را فرو مى گیرند، پر خواهد شد.» نشانه هایى در کتب عهد جدید (اناجیل وملحقّات آن) 1- در انجیل «متى»، فصل 24، مى خوانیم: «چون که برق از مشرق بیرون مى آید و تا به مغرب ظاهر مى گردد، آمدن فرزند انسان نیز چنین خواهد بود... خواهند دید فرزند انسان را برابرهاى آسمان که مى آید با قدرت و جلال عظیم! و فرشته هاى خود را (یاران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز و آنان برگزیدگانشان را جمع خواهند نمود.» 2- و در انجیل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است: «کمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته دارید، و شما مانند کسانى باشید که انتظار آقاى خود مى کشند، تا هر وقت بیاید و در را بکوبد بیدرنگ براى او باز کنید!» تجلّى این برنامه در کتب زرتشتیان 1- در کتاب معروف «زند» پس از ذکر مبارزه همیشگى «ایزدان» و «اهریمنان» مى خوانیم: «... آنگاه پیروزى بزرگ از طرف ایزدان مى شود؛ و اهریمنان رامنقرض مى سازند ... پس از پیروزى ایزدان، و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلى خود رسیده، بنى آدم بر تخت نیکبختى خواهند نشست!» 2- «جاماسب» در کتاب «جاماسب نامه» از زردشت نقل مى کند که مى گوید: «مردى بیرون آید از زمین تازیان ... مردى بزرگ سر، و بزرگ تن، و بزرگ ساق، و بر آئین جدّ خویش و با سپاه بسیار، و روى به ایران نهد، وآبادانى کند و زمین را پرداد کند.» جلوه گاه این عقیده در کتب هندیان و برهمائیان 1- در کتاب «وشن جوک» از کتب هندوها چنین آمده است: «سرانجام دنیا به کسى بر گردد که خدا را دوست دارد و از بندگان خاصّ او باشد. و نام او «فرخنده و خجسته» باشد!» 2- در کتاب دیگرى به نام «دیده» آمده است: «پس از خرابى دنیا پادشاهى در آخر زمان پیدا شود که پیشواى خلائق باشد؛ و نام او «منصور» باشد، و تمام عالم را بگیرد؛ و به آئین خود آورد.» 3- در کتاب «دداتک» از کتب مقدّسه برهمائیان آمده است: «... دست حق در آید و جانشین آخر «ممتاطا» ظهور کند و مشرق و مغرب عالم را بگیرد همه جا؛ و خلایق را هدایت کند.» 4- در «پاتیکل» از کتب هندوان آمده است: «چون مدّت روز تمام شد، و دنیاى کهنه نو شود؛ و زنده گردد و صاحب ملک تازه پیدا شود؛ از فرزندان دو پیشواى جهان یکى ناموس آخر زمان و دیگرى و حتّى بزرگ وى که «پشن» نام دارد و نام صاحب آن ملک تازه «راهنما» باشد؛ بحق پادشاه شود، و خلیفه رام باشد و حکم براند و او را معجزه بسیار باشد.» 5- در کتاب «باسک» از کتب هندوها آمده است: «دور دنیا تمام شود به پادشاه عادلى در آخر زمان که پیشواى فرشتگان و پریان و آدمیان باشد؛ و راستى حق با او باشد، و آنچه در دریا و زمینها و کوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد، و از آسمان و زمین آنچه باشد خبرمى دهد، و از او بزرگتر کسى به دنیا نیاید!» این عقیده در میان چینیان و مصریان و مانند آنها 1- در کتاب «علائم ظهور»(27)، مى خوانیم: قسمت اعظم ترجمه متن هاى پهلوى «صادق» درباره ظهور و علائم ظهور است و اگر روی هم رفته نیز به همه متون پهلوى صادق توجّه کنیم باید بگوییم تماماً جنبه مذهبى دارد. «... موضوع ظهور و علائم ظهور موضوعى است که در همه مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّیّت خاصّى است، به قول «صادق»: صرف نظر از عقیده و ایمان که پایه این آرزو را تشکیل مى دهد، هر فرد علاقه مند به سرنوشت بشریّت و طالب تکامل معنوى آن وقتى که از همه ناامید مى شود و مى بیند که با وجود اینهمه ترقّیات فکرى و علمى شگفت انگیز باز متأسّفانه بشریّت غافل و بی خبر، روز به روز، خود را به سوى فساد و تباهى مى کشاند، و بیشتر از خداوند بزرگ دورى مى جوید، و بیشتر از اوامر او سرپیچى مى کند، بنا به فطرت ذاتى خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ مى شود و از او براى رفع ظلم و فساد یارى مى جوید! از این رو در همه قرون و اعصار آرزوى یک مصلح بزرگ جهانى در دلهاى خدا پرستان وجود داشته است و این آرزو نه تنها در میان پیروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتى و یهودى و مسیحى و مسلمان سابقه دارد؛ بلکه آثار آن را در کتابهاى قدیم چینیان، و در عقاید هندیان؛ و در بین اهالى اسکاندیناوى و حتّى در میان مصریان قدیم؛ و بومیان و حتّى مکزیک؛ و نظایر آنها نیز مى توان یافت.» لازم به یادآورى است که کتاب «زند، و هومن یسن» و چند کتاب دیگر زردشتى و از جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پیشگویى زردشت از زبان جاماسب حکیم به «گشتاسب» پادشاه وقت که به آئین زردشت گروید راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدایت از متن پهلوى به فارسى برگردانده شده، و به وسیله حسن قائمیان دوست و هم قلم هدایت به نام «علائم ظهور» منتشر گردیده است. 1- عقیده به ظهور یک رهایى بخش بزرگ و برچیده شدن بساط ظلم و ستم از میان انسانها، و حکومت حق و عدالت منحصر به شرقی ها و مذاهب شرقى نیست؛ بلکه یک اعتقاد عمومى و جهانى است که چهره هاى مختلف آن در عقاید اقوام گوناگون دیده مىشود، و همه روشنگر این حقیقت است که این اعتقاد کهن ریشه اى در فطرت و نهاد انسانى؛ و در دعوت همه پیامبران، داشته است. در کتاب «دیباچهاى بر رهبرى» ضمن بیان وجود انتظار ظهور یک منجى بزرگ در میان اقوام مختلف غربى، و بهره بردارى پارهاى از افراد از یک چنین انتظار عمومى، نام پنج نفر از مدّعیان را که از انگلستان برخاستند به عنوان: «جیمز نایلور» و «یوحنا سوثکات» و «ریچارد برادرز» و «جان نیکولز تام» و «هنرى جیمز پرینس» را ذکر مى کند، و از «برنارد باربر» جامعه شناس آمریکایى در رساله «نهضت منجى گرى» وجود چنین اعتقادى را، حتّى در میان سرخ پوستان آمریکایى نقل کرده مى گوید: در میان قبائل سرخ پوست آمریکائى ... این عقیده شایع است که روزى گرد سرخ پوستان ظهور خواهد کرد و آنها را به بهشت زمین رهنمون خواهد شد ... تنها تا پیش از سال 1890 بالغ بر بیست نوع از این نهضت ها در تاریخ آمریکا ضبط شده است. در بحثى که از کتاب «علائم الظّهور» سابقاً آوردیم تصریح شده بود که: آثار این عقیده را در میان اهالى اسکاندیناوى و بومیان مکزیک و نظایر آنها نیز مى توان یافت.(28) از مجموع آنچه تاکنون گفتیم نتیجه مى گیریم که این انتظار جنبه منطقه اى ندارد؛ انتظارى است همه گیر و گسترده و در سطح جهانى، و سرانجام شاهدى است بر فطرى بودن این اعتقاد.(29) اکنون که انتظار را یک عقیده فراگیر یافتیم و در تعلیمات اسلامى نیز از قطعى ترین مباحثى است که مطرح شده، و عموم فِرق اسلامى در این زمینه متفقند و احادیث در این زمینه متواتر مى باشد. به سراغ پیامدهاى این انتظار در وضع کنونى جوامع اسلامى می رویم تا ببینیم: آیا ایمان به چنین ظهورى، انسان را چنان در افکار رؤیائى فرو مى برد که از وضع موجود خود غافل گردیده و تسلیم هر گونه شرائطى مى شود؟ یا این که به راستى این عقیده یک نوع دعوت به قیام و سازندگى فرد و اجتماع است؟(30) برخی از پیامدها یا به عبارتی آثار سازنده آن از این قراراست: حکومت جهانى مهدى قبل از هر چیز نیازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است که بتوانند بار سنگین چنان اصلاحات وسیعى را در جهان بدوش بکشند؛ و این در درجه اوّل محتاج به بالا بردن سطح اندیشه و آگاهى و آمادگى روحى و فکرى براى همکارى در پیاده کردن آن برنامه عظیم است؛ تنگ نظرىها، کوته بینیها، کج فکریها، حسادتها، اختلافات کودکانه و نابخردانه، و بطور کلّى هر گونه نفاق و پراکندگى با موقعیّت منتظران واقعى سازگار نیست. نکته مهم اینجاست که منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمّى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد؛ باید حتماً در صف اصلاح طلبان واقعى قرار گیرد. ایمان به نتایج و عاقبت این تحوّل هرگز به او اجازه نمى دهد که در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نیز محتاج به داشتن اعمالى پاک و روحى پاکتر، برخوردارى از شهامت و آگاهى کافى است. من اگر ناپاک و آلودهام چگونه مى توانم منتظر تحوّل و انقلابى باشم. من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسى بنشینم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است و من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى که افراد فاسد و نادرست در آن هیچ گونه نقشى ندارند، بلکه مطرود و منفور خواهند بود، روزشمارى کنم! آیا این انتظار براى تصفیه روح و فکر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگیها کافى نیست! ارتشى که در انتظار جهاد آزادیبخش به سر مى برد، حتماً به حالت آماده باش کامل در مى آید؛ سلاحى که براى چنین میدان نبردى شایسته است به دست مى آورد؛ سنگرهاى لازم را مى سازد؛ آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد؛ روحیه افراد خود را تقویت مى کند؛ و شعله عشق و شوق براى چنان مبارزهاى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد؛ ارتشى که داراى چنین آمادگى نیست، هرگز در انتظار به سر نمى برد. انتظار یک مصلح جهانى به معنى آماده باش کامل فکرى و اخلاقى، مادّى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است. فکر کنید چنین آماده باشى چقدر سازنده است! اصلاح تمام روى زمین و پایان دادن به همه مظالم و نابسامانیها شوخى نیست! کار سادهاى نمى تواند باشد! آماده باش براى چنین هدف بزرگى باید متناسب با آن باشد؛ یعنى باید به وسعت و عمق آن باشد. براى تحقّق بخشیدن به چنین انقلابى مردانى بسیار بزرگ و مصمّم و بسیار نیرومند و شکست ناپذیر، فوق العاده، پاک و بلند نظر، کاملًا آماده و داراى بینش عمیق، لازم است؛ و خودسازى براى چنین هدفى مستلزم به کار بستن عمیقترین برنامه هاى اخلاقى و فکرى و اجتماعى است؛ این است معنى انتظار واقعى؛ آیا هیچ کس مى تواند بگوید چنین انتظارى سازنده نیست! منتظران راستین در عین حال، وظیفه دارند که علاوه بر اصلاح خویش، در اصلاح دیگران نیز بکوشند؛ زیرا برنامه عظیم و سنگینى که انتظارش را مى کشند یک برنامه فردى نیست؛ برنامه اى است که تمام عناصر تحوّل باید در آن شرکت جوید؛ باید کار به صورت دست جمعى و همگانى باشد؛ کوششها و تلاشها باید هماهنگ گردد و عمق و وسعت این هماهنگى باید به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد که انتظار آن را دارند. در یک میدان وسیع مبارزه دست جمعى هیچ فردى نمى تواند از حال دیگران غافل بماند؛ بلکه موظّف است هر نقطه ضعفى را در هر کجا ببیند اصلاح کند؛ و هر موضع آسیب پذیرى را ترمیم نماید؛ و هر قسمت ضعیف و ناتوانى را تقویت کند؛ زیرا بدون شرکت فعّالانه و هماهنگ تمام مبارزین، پیاده کردن چنان برنامه اى امکانپذیر نیست. بنابراین منتظران واقعى علاوه بر این که به اصلاح خویش مى کوشند، وظیفه خود مى دانند که دیگران را نیز اصلاح کنند. این است اثر سازنده دیگر براى انتظار قیام یک مصلح جهانى! و این است فلسفه آنهمه افتخارات و فضیلت ها که براى منتظران راستین شمرده شده است. هنگامى که فساد فراگیر مى شود، و اکثریّت و یا جمع کثیرى را به آلودگى مى کشاند، گاهى افراد پاک در یک بن بست سخت روانى قرار مى گیرند، بن بستى که از یأس از اصلاحات سرچشمه مى گیرد. گاهى آنها فکر مى کنند، کار از کار گذشته و دیگر امیدى براى اصلاح نیست، و تلاش و کوشش براى پاک نگهداشتن خویش بیهوده است؛ این نومیدى و یأس ممکن است آنها را تدریجاً به سوى فساد و همرنگى با محیط بکشاند، و نتوانند خود را به صورت یک اقلّیّت صالح در برابر اکثریّت ناسالم حفظ کنند، و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوایى بدانند. تنها چیزى که مى تواند در آنها روح امید بدمد و به مقاومت و خویشتن دارى دعوت کند و نگذارد در محیط فاسد حل شوند، امید به اصلاح نهایى است؛ تنها در این صورت است که آنها دست از تلاش و کوشش براى حفظ پاکى خویش و حتّى براى اصلاح دگران بر نخواهند داشت. و اگر مى بینیم در دستورات اسلامى یأس از آمرزش. یکى از بزرگترین گناهان شمرده شده است و ممکن است افراد ناوارد، تعجّب کنند که چرا یأس از رحمت خدا این قدر مهم تلقى شده- مهمتر از بسیارى از گناهان- فلسفه اش در حقیقت همین است که گناه کار مأیوس از رحمت، هیچ دلیلى نمى بیند که به فکر جبران بیفتد و یا لااقل دست از ادامه گناه بردارد، و منطق او این است: «آب از سر من گذشته است، چه یک قامت چه صد قامت- من که رسواى جهانم غم دنیا هیچ است- بالاتر از سیاهى، رنگ دگر نباشد؛ آخرش جهنّم است من که هم اکنون آن را براى خود خریده ام؛ دیگر از چه چیز مى ترسم!» امّا هنگامى که روزنه امید براى او گشوده شود، امید به عفو پروردگار و امید به تغییر وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او پیدا مى شود و چه بسیار او را به توقّف کردن در مسیر گناه و بازگشت به سوى پاکى و اصلاح دعوت مى نماید.(31) به همین دلیل، امید را مى توان همواره به عنوان یک عامل مؤثّر تربیتى در مورد افراد فاسد شناخت؛ همچنین افراد صالحى که در محیط هاى فاسد گرفتارند، بدون امید نمى توانند خویشتن را حفظ کنند.(32) این اشتباه بزرگ را باید به طور کامل از مغزها بیرون کرد که مصلح بزرگ جهانى برنامهاى دارد که تمام اصولش بر محور معجزات دور مىزند، همه پیروزیها و فتحها، انقلابها و اصلاحها، دگرگونیها و تحوّل هایش روى اصول اعجاز صورت مى گیرد، او و چند نفر به پا مى خیزند، در حالى که سایرین تماشاچى خواهند بود، دنیایى را که هیچ گونه آمادگى براى حکومت واحد عادلانه جهانى بر اساس عالى ترین ارزشهاى انسانى ندارد، یک شبه، با دم مسیحایى آماده مىکنند، و برق آسا عناصر غیر قابل اصلاح را نابود، و همه افکار را به سطح بالا مى کشند، و پرچم حقّ و عدالت را در سراسر عالم به اهتزاز در مى آورند. نه هرگز چنین نیست؛ مگر سایر پیامبران الهى و مصلحان آسمانى چنین برنامه اى داشته اند که او هم داشته باشد؟! مگر او یک استثنا در عالم خلقت است؟! مگر شخص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از تمام امکانات و اسباب طبیعى براى پیشبرد اهداف خود استفاده نمى کرد؟! مگر در میدان نبرد، هیچ یک از محاسبات و نقشه ها را از نظر دور مى داشت؟! بنابراین شکّى نیست او هم تا آن جا که ممکن است از عوامل و اسباب طبیعى استفاده مى کند، و امدادهاى خاصّ الهى مخصوص به موارد نارسایى این اسباب است. با در نظر گرفتن این حقیقت، روشن مى شود که آماده ساختن زمینه براى چنان تحوّلى، از شرایط نخستین آن تحوّل است. طرق آماده شدن زمینه ها: براى فراهم شدن زمینه ها، جهت یک حکومت جهانى بر اساس ارزشهاى انسانى، باز باید از دو اصل «نفى» و «اثبات» استفاده کرد: 1- عواملى که مردم جهان را از وضع موجود آگاه و از سرانجام این همه مظالم و ستمگریها مطّلع و بالاخره متنفّر و بیزار مى سازد. 2- عواملى که مردم را براى پذیرش اصول چنان حکومتى آماده مى کند. در قسمت اوّل، افزایش عکس العملهاى ظلم و فساد و ناراحتی ها و بن بستهاى ناشى از آن، عامل مهمّى محسوب مى شود، سرخوردگى شدید از وضع نابسامان جهان که زاییده اتّکاى بیش از حد، بر جنبه هاى زندگى مادّى و فراموش کردن جنبه هاى معنوى و انسانى است، به قدر کافى مردم جهان را نسبت به آینده این اوضاع بدبین مى ساز پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب: شناسايی بيوه سياه در ايران,بيوه هه,بيوه سياه, :: 14:4 :: نويسنده : مسعود قره بگلو
عنکبوت بيوه سياه از معروفترين عنکبوتهاي سمي است که گونههاي مختلف آن در سراسر جهان از جمله آسياي ميانه و منطقه مديترانه انتشار دارد. اين عنكبوت پس از جفتگيري شوهر خود را ميكشد.
![]() اين پژوهشگر جوان گفت: در اين تحقيقات مشاهده كرديم كه اين نوع عنكبوت برخلاف اينكه زيست شناسان ، فكر ميكردند كه در ايران وجود ندارد، 3 گونه از آنها را در اطراف استان خراسان يافتيم. وي افزود: اين روند عدم آگاهي از اين نوع از عنكبوتها تا سال 74 ادامه يافت كه طي بررسيها مشاهده كرديم كه تعداد افرادي كه توسط اين نوع عنكبوت گزيده شده بودند، افزايش يافت، در حالي كه گزش اين نوع از خانواده عنكبوتيان بسيار كشنده است. اين پژوهشگر تصريح كرد: ميزان آگاهي اين افراد از اين عنكبوتها به اندازهاي بود كه حتي افرادي كه در آن زمان به درمانگاهها مراجعه ميكردند و نمونهاي از آن را با خود ميآوردند، نميتوانستند تشخيص دهند كه اين حشره است يا يك نوع عنكبوت يا حتي نميدانستند كه اين موجود از چه ناحيهاي افراد را ميگزد. ميرشمسي گفت: خوشبختانه ما در اين تحقيقات و مطالعات توانستيم اين نوع از عنكبوتيان را كه نيش كشندهاي دارند. از روي ساختار توليدمثلي آنها شناسايي كنيم البته اين بررسيها هنوز ادامه دارد تا اطلاعات بيشتري از آنها به دست آوريم. عنکبوت بيوه سياه از معروفترين عنکبوتهاي سمي است که گونههاي مختلف آن در سراسر جهان از جمله آسياي ميانه و منطقه مديترانه انتشار دارد. اين عنكبوت پس از جفتگيري شوهر خود را ميكشد. بيوه سياه ، مشكي و براق است و يك علامت نارنجي قرمز يا زرد به شكل يك ساعت شني روي شكمش دارد. مكان هاي مورد علاقشان توده هاي چوب ، كنده هاي درخت ، توده هاي خاكروبه ، انبارها ، باغهاي ميوه و سبزيجات ، درون ديوارهاي سنگي و زير صخره هاست. اگر آنها به داخل خانه بيايند به جاهاي تاريك مي روند مثل گوشه گنجه ديواري ، گاراژ يا پشت لوازم منزل. آنها به طور طبيعي كمرو هستند و تنها زماني نيش مي زنند كه گرفتار شوند ، احساس خطر نمايند و يا بطور ناگهاني لمس شوند. جاي نيش عنكبوت بيوه سياه بندرت مردم را مي كشد ، اما مهم است كه به محض اينكه متوجه شديد مراقبت هاي پزشكي را انجام دهيد زيرا زخمهاي نيش عنكبوت مي تواند شما را به حد نهايت بيمار كند.
عقرب
این ساکنین صحراهای خشک عقربهای واقعی و دارای نیشهای زهرآگین نیستند. اما به هر حال این جانوران دارای چنگالهای خارداری هستند که در واقع قسمتی از دهان آنها محسوب می شود. و آنها قادر هستند که ماده سمی خطر ناکی ازقسمت عقب بدنشان به طرف مهاجمین بپاشند. این جانور بیشتر در شب شکار می کند و پاهای بلند جلویی خود را برای پیدا کردن غذا بکار برد و بعد از یافتن غذا آن را بوسیله چنگالهایش می گیرد. در طول روز در زیر سنگها یا سوراخ زمین پنهان می گردد.
عقربها تنها موجوداتي هستند که اشعه راديو اکتيويته تاثيري به آنها ندارد و جالب تر اينکه عقربها دو دشمن دارند يکي از آنها يک نوع سار است و ديگري مگس. ضعیفترین عقربها 40000 راد (واحد اندازه گیری تشعشعات تولیدکننده یون جذب شونده) را تحمل میکنند این عدد در مورد انسان کمتر از تنها 600 راد میباشد وبدین گونه از انفجار اتمی هم جان سالم بدر میبرند. از حدود 200 گونه متفاوت عقرب که د رسراسر دنیا پراکنده می باشند فقط حدود 20 گونه آنها سمی هستند در بین آنها گونه Mesobuthus Tamulus ( که نوعی عقرب قرمز هندی است) کشنده ترین گونه می باشد. که میزان کشندگی آن در ایالتهای هند بین 40-30 درصد گزارش شده است. پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب: کبری (مار زنگی),مارها,مار,مارهاي زنگي, :: 13:56 :: نويسنده : مسعود قره بگلو
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:عکسهای مارهای سمی و کشنده,مارهای سمی و کشنده,مارها,مار, :: 13:49 :: نويسنده : مسعود قره بگلو
مار پیچی فردولانس آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |